هونجان-زرچشمه

ما را در معرفی بیشتر روستا یاری فرمایید

هونجان-زرچشمه

ما را در معرفی بیشتر روستا یاری فرمایید

شهدای روستای هونجان

روحانی شهید نسیم الله ضیایی  

 


 

 
نام : ضیایی / نسیم الله
نام پدر : داراب
تاریخ تولد : ۱۳۳۹/۱/۱
محل تولد : روستای هونجان شهرضا
تاریخ شهادت : ۱۳۶۱/۸/۱۲
محل شهادت : عین خوش-عملیات محرم
شهرستان : شهرضا 
 
وصیت نامه:  
 
بسم الله الرحمن الرحیم «طلبة شهید:نسیم الله ضیائی» «تبارک الذی بیده الملک و هو علی کل شیء قدیر، الذی خلق الموت والحیات لیبلوکم ایّکم احسن عملا و هو العزیز الغفور»(ملک/1و2) بعد از حمد و ستایش پروردگار عالم که جانم در دست اوست، و سلام بر محمد رسول الله –صلی الله علیه و آله- خاتم النبیین و انبیاء مرسل و سلام بر ائمه اطهار-علیهم السلام- راهنمایان به حق حجج پروردگار عالم بر خلقش و سلام و درود به روان پاک شهیدان به خصوص بر سالار شهیدان، حسین بن علی-علیه السلام- و سلام بر مهدی صاحب الزمان-عجل الله تعالی فرجه- و نائب بر حقش امام خمینی، رهبر آزادگان جهان. حمد و ستایش، خداوند بزرگ را که مرا در خانوادهای مسلمان به دنیا آورده و در مکتب اسلام و مکتب سرخ شهادت تعلیم یافتم و فریب توطئه های شیطانی را نخوردم و به چپ و راست کشیده نشدم. حال که خداوند این توفیق را به این عبد حقیر عنایت فرمود، که توانستهام قدمی در راه خداوند بردارم و در این راه آرزویی جز خداوند و اینکه به لقائش برسم ندارم و چون نوشتن وصیت نامه واجب است این چند کلمه را خدا شاهد است، نه برای اینکه منّتی بر کسی بگذارم به عنوان تذکر، هر چند من حقیر لایق نیستم که تذکر بدهم، برای ملت عزیز و شهید پرور مینویسم: گوش به فرمان امام عزیزمان و پیرو ولایت فقیه باشید، ازدشمنان اسلام غافل نشوید که آنها هر گاه ما را در غفلت ببینند ضربةخود را می زنند، راه شهیدان را ادامه دهید تا پرچم اسلام در سراسر جهان برافراشته شود و تمامی دشمنان اسلام از بین بروند ، جنگ را ادامه دهید تا وقتی که یقین کنید دیگر هیچ خطری دین اسلام را تهدید نمی کند. ای ملت عزیز ایران بدانید ما کورکورانه و ناآگاهانه به جبهه نمیرویم و کورکورانه آرزوی شهادت نمیکنیم، کسانیکه به ما تهمت نا آگاهی میزنند، بدانند ما آگاهیم به ظلم و ستم آنها که هر روز در هر گوشهای از جهان چه جنایتها میکنند، چه کودکان بیگناه و چه مردان و زنان بیدفاعی را شهید میکنند، میگویم که این شماها هستید که آلت دست شیطان شدید و چشم و گوشهایتان بسته است، این جنایتها را میکنید ما آگاهیم از حکومتهای خودکامهای -که هر گاه بر سرزمینی حاکم شوند- کودکان را می کشند و دست و پای حق طلبان را و زبان فریاد خواهان را میبرّند. اگر جانمان را بر کف می گذاریم برای این است که اسلام عزیز، دین طرفدار حق و حقیقت است و طرفدار صلح، صفا و صمیمیت است که در جهان حکومت میکند. از پدر و مادرم میخواهم که مرا حلال کنند و در مرگم اصلاً گریه نکنند که دل دشمنان اسلام شاد شود و برادران کوچکم را طوری تربیت کنند که وقتی بزرگ شدند، سلاح ما را بردارند و با دشمنان اسلام بجنگند و از خواهر عزیزم می خواهم که زینب وار پیام خون شهدا را به خفتگان برساند. در آخر به جوانان کشور عزیزمان میگویم: سعادت همه ما در اسلام عزیز است، فریب شیطان و شیطانکها را نخورید و در دنیا و آخرت خود را به ذلت نیاندازید و ملت شریف نسبت به مشکلات کشورمان بی تفاوت نباشند و در برابر کمبودها مقاومت کنند و میدان به دشمنان ندهند، همچنین هوشیار باشند و منافقین موش صفت را از سوراخهایشان بیرون کنند و به دست قانون بسپارند، جبهه ها را فراموش نکنند و به جبهه ها کمک کنند، نمازهای جمعه را هر چه با شکوهتر برگزار کنند، در دعای توسل و دعای کمیل و دعاهای دیگر زیاد شرکت کنند و امام عزیزمان را دعا کنند. دیگر حرفی ندارم ... به امید روزی که اسلام عزیز پرتوش را در سراسر جهان بگسترد و تمامی دشمنان خدا و قرآن و انسانیت نابود شوند. خدا یا خدا یا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار. یا حجه ابن الحسن عجل علی ظهورک. والسلام علی من التبع الهدی 
 
 
****************************************** 
********************** 
******** 
  

   نام : شهید عبدالله قائدیها هونجانى

نام پدر : محمد

محل شهادت : جزیره مجنون

تاریخ شهادت:26/5/66  
عامل شهادت : اصابت ترکش  
مدت حضور در جبهه: 182 روز 
 نوع مسوولیت: راننده بلدوزر 
 زندگى نامه :شهید عبدالله قائدیها هونجانى در سال 1348 در روستاى‏هونجان از توابع شهرستان شهرضا متولد شد وتحصیلاتش را تا سیکل گذراند. حضور عبدالله در جبهه به صورت نیروى داوطلب مردمى ‏بود. در منطقه به رانندگى بلدوزر مشغول شد و مدت 182 روزفعالیت کرد تا اینکه در مرداد ماه سال 66 در منطقه مجنون بر اثراصابت ترکش به ناحیه طحال به درجه عظماى شهادت نایل شد. پیکر مطهر او را به شهرضا منتقل و در هونجان به خاک‏ سپردند.  
 
*************************************** 
********************* 
************ 
 
 
 
روحانی شهید محمد رضا کریملو  

وصیت نامه 

بسم الله الرحمن الرحیم «طلبة شهید:محمد رضا کریملو» «تلک الدار ا لآخره نجعلها للذین لا یریدون علوّا فی الارض و لا فسادا و العاقبه للمتقین»(قصص/83) «ما این دار (بهشت ابدی) آخرت را برای آنانکه در زمین اراده علو و فساد و سرکشی ندارند، مخصوص میگردانیم وحسن عاقبت، خاص پرهیزگارانست». اکنون که فرصتی به دست آوردم تا پس از مدتها- که از منزل همیشگی و تعبد مقدسم و مشهد معینم دور بودم- باز به آن دیار خونین بروم و با آنانی که سوره های قرآن را زمزمه میکردند و در وجب به وجب خاک مقدس جنوب و غرب، بدنهای پاک و مطهرشان را به ودیعه نهاده و پیام حسین زمان را لبیک گفتند، ملاقاتی کنم و این پیکر دنیاآلود و شیطان صفت را با مالیدن به جای پای عزیزان از خون گذشته، تطهیر نمایم. خدایا! تو خود شاهدی که بارها میشد تو را به بزرگی و عظمتت قسم می دادم که ای مولای من! دوست ندارم، بلکه خجالت می کشم که در بستر خواب و به مرگ طبیعی دار فانی را وداع گویم. آرزو دارم که بدنم در راه خدا تکه تکه و خونم بر روی زمین جاری شود و شهادت -که والاترین مقام است - نصیبم گردد. خدایا! از آن روزی می ترسم که از کثرت گناهانم مفصلهایم از هم جدا گردد، چشمهایم پر از آتش شود و پیش مولایم حسین سر به زیر باشم. خدایا! اگر این بدنم در شعله های آتش بسوزد و پودر شود و خاکستر آنرا، باد به هوا ببرد - که آثاری از جسم خاکی ام باقی نماند- باز هم گناهانم پاک نمی شود و روسیاه می مانم. ای خدای من! تو را رحمان و رحیم یاد میکنم و آرزوی شهادت از تو درخواست می کنم. خدایا! چون زمان اقتضی می کرد که دفاع از اسلام و انقلاب نمایم، به عشق تو روانه جبهه شدم، چون حقّانیت آخرتت برایم یقینی بود، آمدم که در مقابل کفر بایستم و جانم را فدا نمایم. پروردگارا! نه به خاطر بهشتت و نه به خاطر ترس از جهنمت، طلب شهادت می کنم، بلکه به خاطر آن مقام والائی که تو به شهیدان عطا میکنی و با حسین –علیه السلام-[محشور] مینمایی و آنها را دور از حسین–علیهالسلام- نمیکنی، میباشد. و اینکه فراق تو مرا اذّیت میکند که دوست دارم بسوزم اما دوست ندارم از تو جدا باشم، هر چند که لایق چنین مقام و عزت نمی باشم اما امیدی که به تو دارم دلم را آرامش می دهد. خدایا! مگر بین عاشق و معشوق چه رمزی است؟ چه چیزی باعث می شود که آنها از فراق همدیگر رنج ببرند؟ آن نیمه شب که عاشق بلند می شود و با چشمانی پر از اشک با معشوق خویش -یعنی خدا- صحبت میکند، خدا میگوید: در این نیمه شب که همه در سکوت مطلق به سر میبرند، از من چه میخواهی؟ آرامش و تسکین قلب به او میدهد چرا که «الا به ذکر الله تطمئنّ القلوب»(رعد/28). پروردگارا! تو را به سر بریده حسین –علیه السلام- که جلوی زینب –سلام الله علیها- با چوب خیزران بر دندانهای مبارکش می زدند و تو را به آن لحظه ای که امام رضا –علیه السلام- با زهر انگور جگرش از هم پاشید و تو را به فرق شکافته مولای متقیان علی بن ابیطالب –علیه السلام- شهادت در راهت را نصیبم گردان. بارالها! اگر [خواهش] میکنم محتاجم، نمی خواهم خجالت بکشم، دوست ندارم امانتی را که به دست پدر و مادرم سپرده بودی در راه باطل از بین برود. خدایا! والدینم را روسفید کن. مادر جان! شما هاجر زمان هستید که فرزندتان را در راه خدا قربانی کردهاید و نباید غمگین باشی، مگر کسی که امانت الهی را سالم به دست صاحبش سپرده، محزون و ناراحت می شود، نه. باید خوشحال شوی و افتخار کنی که شیر پاکت، راهی شده برای گشودن آخرتت. مادر جان و خواهران عزیزم! میدانم که آرزوی دامادی مرا داشتید ولی بدانید که من در جبهه داماد شدم، حجلهام سنگرم بود، عروس حجله اسلحهام بود، جشن دامادی من شبهای حمله و شیرینی آن، گلوله و فشنگ بوده است. امیدوارم که مرا ببخشید و دعای خیر بنمائید که خدا مرا بیامرزد. بارالها! عشق به شهادت بین من و دوستانم -همچون کاظم و سید محمد و ... -رابطه برقرار کرد. خدایا! به ستارگان درخشان بگو نتابند، به خورشید بگو سر از افق بیرون نیاورد، به شب بگو که روز نگردد، به ماه بگو که دیگر نتابد، به سنگها بگو از هم بشکافند، به زمین و جویبار بگو که گریه کنند، چون که یاران وفادار خمینی همه رفتند و ما از غافله عقب ماندیم. اما شما پدر عزیز! مرا حلال کنید، چون فرزندی خوب برایتان نبودم، امیدوارم که خداوند به شما صبر عظیم عطاء کند. برادر عزیزم علی اکبر! ای سرور من، ای راهنما و معلّم من، سلام و درود بر شما که راه مقدّس اسلام را خوب شناخته ای، راهت را به خوبی ادامه بده و هیچ غمگین و ناراحت نباش، دلم می خواهد اگر شهادت نصیب حقیر گردید، شما به تمام اقوام و خویشان، مخصوصا به پدر و مادرم دلداری بدهید و در مقابل مردم قطره اشکی نریزی، چون دشمن خوشحال می شود و دوست ناراحت. پس صبر را پیشة خود ساز و در مقابل کفر بایست. در ضمن مواظب علی عزیزم باش و او را در راهنمایی تنها نگذار. چند کلامی با برادران و روحانیون معظّم دارم: ای حافظان قرآن و اسلام، ای طلایه داران دین اسلام مواظب باشید که افرادی لباس مقدّس پیغمبر –صلی الله علیه و آله- را دزدیده و گرگ در لباس میش شدهاند، مقام و حبّ دنیا آنها را گرفته، اینان خطری بزرگ برای اسلام هستند، بلکه خطرشان از آمریکا و شوروی بدتر است، میخواهند خودشان را مطرح کنند. امام عزیز را تنها نگذارید، و از [ایشان] حفاظت کامل بنمائید، امام بود که به شما عزّت و شرف داد، هیچ می دانید چه بودید و حال چه شدید. نسبت به سخنان امام صحه بگذارید مواظب باشید از امام جلو نیفتید. چرا که امام سجاد –علیه السلام- میفرماید: (المتقدم لهم مارق و المتاخر عنهم زاهق و اللازم لهم لاحق). در خاتمه از شما میخواهم که بعد از تشییع جنازه و بعد از طواف در شاهچراغ – مرا به وطن اصلیام، هونجان برگردانید. جملهای با استاد گرامیام جناب حاج سیّد علیاصغر دستغیب: ای پدر عزیزم، ای کسی که - در مدت زمانی که کنارتان بودم- از راهنماییهای پدرگونهات دریغ نکردی، مرا ببخشید و حلال کنید، می دانم که بنده حقیر حق استادی را ادا نکردم، امیدوارم که دوستان دیگر تا سر حدّ امکان، فیض کامل را از شما ببرند. از دوستان و طلّاب عزیز طلب حلالیّت مینمایم و همه آنها را به خدا می سپارم. خدایا! خدایا! تا انقلاب به مهدی خمینی را نگهدار

 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد